معرفی فیلم: احیای مردگان

معمولا وقتی میخوان از همکاریای موندنی و موثر تاریخ سینما بین کارگردان و فیلمنامه نویس مثال بیارن، «مارتین اسکورسیزی» و «پل شریدر» رو مثال میزنن و اگه بخوان فیلمی رو از همکاری این دو مثلا ذکر کنن، «راننده تاکسی» (محصول ۱۹۷۶) رو یادآور می شن.
درسته که مثالی عالیه با بازی فراموش نشدنی «رابرت دنیرو».

با اینکه فیلم «زنده کردن مردگان» (محصول سال ۱۹۹۹ – Bringing Out the Dead) آخرین همکاری حرفه ای شریدر و اسکورسیزیه کمتر از اون نامی برده می شه و باز از دو همکاری این دو نفر « گاو عصبانی» (محصول ۱۹۸۰) و «آخرین وسوسه مسیح» (محصول ۱۹۸۸) سخن به میان میاد. توجیه اینجور ندیده گرفتنی هم بیشتر اینه که «زنده کردن مردگان» واریاسیون (نسخه) دیگری ازشخصیت اصلی و تمای فیلم «راننده تاکسی» است؛ از مرد تنها گرفته تا گناه و رستگاری و خون و خشونت.

البته هم پل شریدر و هم مارتین اسکورسیزی به این شباهتا و قرابتا آگاه بودن و به خاطر همین اسکورسیزی این رمان رو واسه اقتباس سینمایی انتخاب می کنه و حتما نوشتن این فیلمنامه رو به پل شریدر می سپارد. به دلیل همین آگاهیه که فیلم با همه تلخی و سیاهی اش رنگو لحنی کمیک داره و ژانر «کمدی مشکی» قابل بررسی.

داستان این درام دلهره آور در اول دهه ۹۰ در نیویورک سیتی میگذره. فرانک پیرس راننده آمبولانسیه که در شیفت شب یک بیمارستان کار می کند. تموم تلاش اون کمک رسانی به بیماران قلبی و بدحاله، اما به دلیل اون که تموم مریضایی که اون به اونا کمک می کند، می میرن، پیرس خود رو مقصر می دونه.

در یکی از ماموریتا اون مردی به نام برک رو از مرگ حتمی نجات میده، اما بازم روحیه ضعیفی داره به چه دلیل که هنوز خود رو مسوول مرگ زن جوونی می دونه. از سویی علاقه وافر ایشون به دختر برک، موجب می شه تا به دنبال رها کردن شغل پر دردسرش بربیاد.

مطلب دیگر :
هر آن چه که باید در مورد فهرست مرگ «آریا استارک» در سریال «بازی تاج و تخت» بدانید

داستان خلاصه فیلم نشون دهنده ذهن پرآشوب و ناآرام فرانک پیرس نیستن و اسکورسیزی هم واسه اینکه این فضای مغشوش ذهنی رو شدید شدن کنه تصویری هر چی تیره تر و مغشوش تر از نیویورک ارائه میده که رنگ و نورهای گرم و اشباع شده بر کابوس و تنش شهر و ذهن فرانک پیرس اضافه می کنن. شخصیتی که با بازی نورانی و چشمون همیشه خواب آلود و ترس خورده، یکی از مغموم ترین و ترحم بر انگیز ترین شخصیتای فیلمای اسکورسیزیه و در فیلمای خشن و عصبانی اون مردان خیلی میونه ای با ترس و بهت و مظلومیت ندارن.

چشمون نیکلاس کیج در این فیلم چشمون مردیه که پیش دیدگان اش فاجعه اتفاق می افته و تو ذهن اش استغاثهای وجدان پایانی نداره. پس تموم خواست و اراده اش می شه رسیدن به خوابی آروم جایی یکسر دور از هیاهوی بیرون و ضجهای درون.

با اینکه ما فقط سه شب از زندگی فرانک پیرس رو می بینیم اما میشه روزای زیادیه که بار گناه رو با خود حمل می کنه، تا همون روح سرگردان دختر بر اون ظاهر شه و بگه: «تقصیر تو نیس، کسی ازت نخواسته بود این طوری زجر بکشی،همه اینا تو ذهن تو بود.»

در آخر فیلم فرانک پیرس بر تخت اش و در کنار یار و همراهی کمی آروم کرفته، شاید این بار روی آرامش رو ببینه.

+ صفحه فیلم زنده کردن مردگان در IMDB